سلام
میخوام در این پست از تجربیات شخصی خودم در مقابل اتفاقات بد، خبر های بد و حوادث ناگوار بگم. تجربه ای که زندگیش کردم و رو به رشد بوده و در اید دیدگاه همیشه پیشرفت کردم. اول از همه بگم این تجربیات از کجا شروع شدن و در آخر به اینجا برسیم چطور این تجربیات بهم کمک میکنن حالم بهتر بشه.
اگر برگردم به گذشته دلم میخواست طور دیگه ای کودکی کنم، انتخاب های دیگه ای میکردم، البته اگر دست من بود! اتفاقاتی که در ذهنم مدام مرور میشون میکردم و همچنان نیز با اتفاق میافتاد، چیزهایی که شاید اسمشو بدشانسی های زندگی میشه گذاشت، بهر حال من قدرت انتخاب نداشتم. خواستم خلاصه گفته باشم. تا اینجا من کسی بودم با هزار درد و مشکل.
اولین تجربم وقتی بود تو سن ۱۹ ۲۰ سالگی به اشتباه چندین گیگ فایل بکاپ و عکس خونوادگی و ویدئو و فیلم رو پاک کردم… هرچیم خواستم ریکاوری کنم نشد که نشد! میتونستم سالها به خاطرات اون عکس ها فکر کنم و حسرت از دست دادن فایل هامو بخورم. اما بیکباره گفتم بیخیال (همون بتخمم معروف). از خودم پرسیدم من کاری میتونم بکنم؟ کاری از دستم بر میاد؟ از دست دادم که دادم بذار برن و دیگه بهشون فکر نکنم و حسرت نخورم. بعبارتی انتخابی تصمیم گرفتم اون بخش از زندگیمو فراموش کنم!
تئوری انتخاب
جالبه بدونین الان در حال خوندن کتابی با نام تئوری انتخاب اثر ویلیام گلسر هستم. خیلی جالبه، ابتدای کتاب میاد در مورد «دنیای مطلوب» صحبت میکنه. دنیای مطلوب تصورات ما از واقعیت و ایده آلی هست که دوست داریم. همه ما در تصوراتمون ایده آل هایی داریم. برای مثال خودمون رو سوار لامبورگینی تصور میکنیم در حالی که ورود میکنیم به پارکینگ خونه چند هکتاریمون که کلی چمن هم داره، از ماشین که پیاده میشیم سگ دوبرمنمون رو ناز میکنیم و وارد ساختمون بزرگی میشیم که شاید چند ده اتاق و سرویس و استخر و… داره. بعله این یک تصویر دنیای مطلوب میتونه باشه. چیزی که خیلی هامون داریم. هر کسی به شکل و خواسته های خودش. حالا این دنیای مطلوب چه ربطی به تجربه من داره؟ هرزمان با مسئله ای روبرو شدیم از خودمون بپرسیم آیا من میتونم تغییری ایجاد کنم؟ اگر بله، انجام بدم و اگر نه کلا اون مورد رو از دنیای مطلوبمون بیرون کنیم در غیر این صورت این مسئله بارها و بارها باعث ناراحتی و آزردگی ما میشه. این ماییم که انتخاب میکنیم چه چیزی در دنیای مطلوب ما قرار بگیره.
دومین تجربه، افسرده از شکست های پی در پی در کسب و کارم، افسوس چیزهای از دست داده بودم. چیزی تو زندگی برای خودم نمیدیدم. به چی تکیه کنم؟ چه امیدی دارم؟ برای چی تلاش کنم؟ در آینده چطور میتونم به فلانجا برسم؟ من خیلی کوچیک و تنهام و… اینها احساسات و افکاری بودن که سال ۹۳ تو مغازمون نشسته بودم و از ذهنم عبور میکردن. خیلی داغون بودم. یه عادت کوچیکی داشتم که هروقت حالم بد میشد میرفتم هایدا و یه ساندویچ برره سفارش میدادم. اون شب هم همینکارو کردم. یه ساندویچ سفارش دادم (البته از پرنیان) و یک نوشابه.
دعا میکردم و از خدا دنبال نشانه و راهی بودم. ساندویچو که با پپسی آوردن توجهم به نوشته روی قوطی پپسی جلب شد، در لحظه زندگی کن یهو ذهنم، افکارم یه تکون شدید خوردن! خدایا من چقدر به گذشته یا آینده فکر میکنم!! چقدر نگرانم (افکار مربوط به آینده) و چقدر افسوس میخورم (افکار مربوط به گذشته) بچاش سعی کردم با عشق از پپسی و ساندویچ خودم لذت ببرم و همون نقطه عطفی شد برای زندگیم. و البته همیشه متعهد به پپسی شدم و خواهم بود. (عکس زیر رو از نت گرفتم. اما همون شب از پپسی خودم یه عکس گرفتم که به زودی آپلودش میکنم)
تمرین نیروی حال
درست چند روز بعد کتابی با نام تمرین نیروی حال اثر اکهارت تول هدیه گرفتم. انگار خدا با من صحبت میکرد انگار فرشته نگهبانم داشت کمکم میکرد. این کتاب شروعی دیگه به زندگیم بود. انگار دوباره متولد شدم. کاش این کتاب رو در مدارس یادمون میدادن.
سومین تجربم وقتی بود صبح دعوای شدیدی با یکی گرفتم و بعدظهر با دوستام قرار داشتم. لاهیجان بودم و به شدت عصبانی و داشتم فکر میکردم الان اون شخص فلان کارو میکنه منم فلان کارو میکنم و … داشتم فکر میکردم و تو تصوراتم جنگی بود! یک لحظه به خودم اومدم، گفتم الان که اون اینجا نیست، منم قراره باقی روز رو خوش باشم چرا دارم الان خودمو با فکر کردن به اون تجربه تلخ خراب میکنم؟ باورش براتون سخته تا تجربش کنین، همون لحظه حالم بهتر شد! و سعی کردم همیشه تمرین کنم اگر چیزی حالمو خراب کرده، اون برای همون لحظس… احساس بدمو همونجا تو همون لحظه بذارم و تمرکزم به لحظه حال باشه و رو به جلو. الان میتونم برای خودم چیکار کنم که حالم بهتر باشه؟ الان چطور میتونم خوش باشم؟ چی کمکم میکنه این لحظه؟
تجربه دیگه ای که داشتم برمیگرده به روزهای اخیر. تا این سن یاد گرفتم چطور با خیلی از مسائل آزار دهنده کنار بیام و بگذرم ازشون. یه جورایی یاد گرفتم ذهنم رو کمتر درگیر مشکلات و حال بدی ها کنم. اما همچنان گاهی احساس افسردگی میکردم، گاهی گیج و سردرگم. از یک طرف حالم چنان خوب بود که چیزی از دنیا نمیخواستم، دلم خیلی چیزها میخواست ولی به مهارتی رسیدم که نداشتنش هم اذیتم نمیکرد، پول ماشین تفریحات و… البته نمیگم خوش بودم، حالم خوب بود ولی زندگیم اوجی نداشت. انگار دیگه سقوطی در کار نبود. خیلی دنبال راه حل گشتم، مشاوره رفتم تا با جمع کردن خورده اطلاعات از صحبت های دکتر شیری و مطالب اینستاگرام و کتاب های مختلفی که خوندم (از جمله کتاب هدف گذاری ۰ پننی لوسی – لیندا هیل) کم کم مسیری برام پیدا شد، فهمیدم چطور بتونم حال خودمو خوب نگه دارم. ساده و خلاصه بگم، ۱. از خودمون مراقبت کنم که با احساسات بد (که لازمه باشن) پسرفت نکنیم ۲. تلاش کنیم رو به جلو حرکت کنیم.
حالا که یاد گرفتم چطور با گذشته و افکار و احساسات کنار بیام، لازم بود یاد بگیرم چطور بتونم افکار و احساسات جدید تولید کنم. راه حل چی بود؟ هدف گذاری! شرح هدف. پیدا کردن چالش ها وکنار زدن اونها و پیشرفت. این نگاه که هر چیزی یک چالشه، چطور با وجود زلزله سیل طوفان برف خطای انسانی خطر جنگ و البته اخیرا کرونا کنار بیام و همچنان رو به جلو حرکت کنم. اونقدر خودتون رو درگیر هدفتون کنین که چیزی جز اون ذهنتون رو درگیر نکنه! من اپ اینستاگرام رو از گوشیم پاک کردم ساعت ها در وقتم صرفه جویی شد. راه دسترسی به اینستاگرام رو تا حد ممکن برای خودم سخت کردم و هرزگاهی بی بی سی رو نگاه میکردم ولی اونم محدود کردم چون فقط موج منفی ساتع میکنه! شما نمیتونین یک خبر خوش اونجا بخونین. این درسته که ما نیاز به حقایق داریم ولی اونجا صرفا بزرگ نمایی حقایق منفیه و خبری از موضوعات مثبت روز نیست. ما نیاز به انگیزه امید و امیدواری و حال خوب داریم، پس نگاه مکینم چقدر بار منفی به خودم دادم.
دائم این سوال رو از خودتون بپرسین من الان برای هدفم چیکار میتونم بکنم؟ من الان دارم رو چی تمرکز میکنم؟ آیا به هدفم کمک میکنه؟
یک نکته خیلی مهم اینکه ما نباید یکباره کار بزرگی کنیم. فقط و فقط یک کار کوچیک. و اونقدر از این کارهای کوچیک کنیم که دنیامون متحول بشن. اینو تو کتاب اثر مرکب اثر دارن هاردی خوب متوجه شدم. قدم ها هرچقدر بزرگ باشن برداشتنشون سختتره ولی هرچی کوچیکتر برداریم میتونیم تعداد بیشتری رو برداریم. هزار موفقیت کوچک بهتره از یک موفقیت بزرگ. قدم های کوچک رو تمرین کنین، برای هر کاری… از کد نویسی گرفته تا لاغری و ورزش. قرار نیست ما چیزی رو متحول کنیم. فقط شروع میکنیم و ادامه میدیم.
نکته دیگه که خیلی کمک میکنه به هدفمون برسیم (و صد البته برداشتن تمرکز از حال بد و افکار بد و خبر های بد) اینه که کارهامون رو بنویسیم. هر کاری امروز من انجام دادم یاداشت کنم. با هدفتون بازی کنین و به شکل های مختلف یاداشتش کنین. تشریحس کنین. تفکیکش کنین. در انتهای روز ببینین چقدر از کارهایی که امروز انجام دادین و نوشتینشون با اهدافتون سازگاره.
همین مسائل اونقدر مارو درگیر مسیرمون میکنه که دیگه وقتی برای فکر کردن به افکار منفی نمیذاره. راستی من خودم چند تا برنامه به کارهام اضافه کردم و یکی از اون کارها در راستای اهدافم نوشتنه. و این مطلب هم جز همون کارهاست.
شما هم نظر و تجربتون رو با من درمیون بذارین، شما چیکار میکنین وقتی مورد هجوم خبر های منفی قرار میگیرین؟